امروز خودم رو در تصویر فروریخته ی ساختمان پلاسکو دیدم. همان ساختمان بلند و بزرگی که در خودش فرو ریخت. خیلی چیزها در من مرده اند، همانطور که در پلاسکو. خیلی چیزها از دست رفته اند. و زندگی کردن در وجودی مثل این خیلی سخت هست. برای همین نمی تونم هیچ حرکتی بکنم. چه طور میشه از این ویرانه بیرون اومد.

اگه بخوام از همون استعاره ی پلاسکو استفاده کنم، از اون گذشته ی ویران شده، شاید اول چند تا چیزی که بشه با خود به آینده برد رو بیرون کشید. بعد اون ویرانه رو خالی کرد و دست آخر یه ساختمون تازه ساخت.

نیاز دارم به اینکه از نو خودم رو بسازم.

امروز در حالی که انرژی چندانی ندارم سعی کردم کتاب روانشناسی کمال» رو بخونم، فکر می کنم بتونم با کمک تعاریف این کتاب یک خرده خودم رو بیشتر بشناسم و بدونم که برای دوباره ساختن این روح و روان پریشان چه کار باید کرد.

فعلا مثل گذشته، کتاب ها بهترین دوستان و مشاورانم هستند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها